میری و تنها میذاری زینب و بین دشمنا
بگو داداش چیکار کنم با بچه ها و این زنا
خدا ، کنه ، بمونی کنار من ، همیشه
میگی میخوای بری و منو نبری نمیشه
سخته جدایی از تو حتی برا یه لحظه
میخوای جداشی از من دست و پاهام میلرزه
تویی تو یادگار مادر
ببین شدم چقدره مضطر
یکم برو داداش آروم تر
حسین حسین عزیز زهرا
******
ترو به جون فاطمه همراه خودت منم ببر
نذار که زینبت بشه با شمر و خولی همسفر
میبری ، قلب من رو حالا که داری میری
چه جور ، باید برم من بدون تو اسیری
نمی تونم ببینم ترو ، میون ، گودال
می افتی رو زمین و تشنه میری تو از حال
حسین داره می میره زینب
میاد جونم داداش به رو لب
تنت که میره زیر مرکب
حسین حسین عزیز زهرا
شاعر : سید هاشم ساعی
- یکشنبه
- 12
- مهر
- 1394
- ساعت
- 6:10
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
سید هاشم ساعی
ارسال دیدگاه