برادر غمخوارم هوای گریه دارم
بگو چرا من مضطرم
می لرزه باز بال و پرم
دستی بکش روی سرم
قلبم داره تیر میکشه از وقتی اینجا اومدیم
غریبم مادرم چرا ، تو کربلا خیمه زدیم
چرا دلم رو ، تو می سوزونی
داری با چشمات آیه ی عزا می خونی
سالار زینب
******
دروغیه حرفاشون کویریه باغاشون
آخه چقدر مکر و ریا
چی شد قرار کوفیا
مهمون کجا و کربلا
یادم نمی ره بابامون برا اینا دعا میکرد
سفارش یتیما رو خیلی به کوفیا می کرد
مزد دعاشو ، به ماها دادن
تو شهر بابامون علی رامون ندادن
سالار زینب
******
تو رو ، تو رویا دیدم غریب و تنها دیدم
سری نبود روی تنت
روی زمین بود بدنت
اما هنوز می زدنت
گرفته بود آتیش و دود چادر خیمه هامونو
افتاده بودیم از نفس بسته بودن دستامونو
به کاروانت ، می شد جسارت
با ناله ما می پوشیدیم ، رخت اسارت
سالار زینب
شاعر : محسن طالبی پور
- یکشنبه
- 12
- مهر
- 1394
- ساعت
- 8:17
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محسن طالبی پور
ارسال دیدگاه