ویرانه پر شد ، از آه و ناله
نوحه خوانی میکند ، طفل سه ساله
بابا حسین جان
******
دیگر نمانده ، در پایم رمق
با دستم آیم ، به سوی طبق
نیلوفری شد ، بابا وجودم
یاس تو بودم ولی حالا کبودم
بابا حسین جان
******
امشب خرابه ، گردیده گلشن
عمّه کجایی؟، چشم تو روشن
مهمان به ویران ، شد سورهی نور
یوسف من آمده از چاه تنور
بابا حسین جان
******
شکوه ندارم ، از دست بسته
دانم ز دستم ، شد عمّه خسته
بار غم من ، دارد به شانه
جای من خورده ز دشمن تازیانه
بابا حسین جان
شاعر : میثم مومنی نژاد
- سه شنبه
- 14
- مهر
- 1394
- ساعت
- 6:31
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
میثم مومنی نژاد
ارسال دیدگاه