دستان کوچک نگاهی ، نایی برایم نمانده
از بس دویدم خدایا ، پایی برایم نمانده
من دختر پادشاهم
ویرانه شد جایگاهم
******
عمه ببین رنگ لب ها بر ماتم و غصه افزود
بی شک ز یادت نرفته دست عدو خیزران بود
این آخرین خواهشم است ، حاجت به جز این ندارم
قدری کمک کن توان ده ، این سر به دامن گذارم
بابا مزین نمودی ، ویرانه را با قدومت
روشن نمودی دلم را ، ای ماه من با وجودت
من دختر پادشاهم
ویرانه شد جایگاهم
******
دیگر ندارم تحمل بر بغض بین گلویم
هر دم که اسم تو بردم ، سیلی عدو زد به رویم
زیر لگدهای دشمن ، عمه به دادم رسیده
بنگر که قد رقیه ، از فرط غم ها خمیده
درمان ندارد یتیمی ، بابا مرا راحتم کن
زخم مرا مرحمی ده ، رخت سفر قامتم کن
من دختر پادشاهم
ویرانه شد جایگاهم
شاعر : حسین رضائیان
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 8:28
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
حسین رضائیان
ارسال دیدگاه