یادگاری از امام مجتبی بود همراه عمو در کربلا
نام آن دردانه عبدالله بود همچو جان از بهر ثارالله بود
کودک اما عاشقی جانانه بود پیر صدها عارف فرزانه بود
چون که شه یاد برادر می نمود دیده بر آن ماه منظر می نمود
روز عاشورا که شه گشتی غریب از جوانان و عزیزان بی نصیب
بانگ هل من ناصرش آمد بگو ش شد ملائک از غم او در خروش
تا که عبدالله شنید این صدا از عمویش ناله واغربتا
آمد از خیمه برون با صد شتاب تا کند یاری بر آن عالی جناب
شاه دین گفتا به زینب خواهرم سدّ ره شو تا نیاید در برم
آستین از دست زینب بر کشید تا کنار عم مظلومش رسید
دید قاتل برده بالاز تیغ کین تا زند بر فرق آن سالار دین
دست خود را آن جوان ماه رو چون سپر بنمود از بهر عمو
شد جدا دستش رسیدی تا به پوست داد هدیه دست خود در راه دوست
تیغ دشمن تا که دست او برید ناله و آه و فغان از دل کشید
شاه دین چون جان گرفتی در برش بوسه می زد بر جمال انورش
جعفری را دیده باشد سوی او
جان فدای آن رخ نیکوی او
*** مصطفی جعفری
منبع:سایت باب الحرم
- یکشنبه
- 17
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 7:0
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه