تو خیمه چشم برات بودم، دیر اومدی بابا، دیر اومدی
حالا که دخترت شده، پیر اومدی بابا، دیر اومدی بابا
من دیگه اون سه ساله، که دیده بودی نیستم
ببخش اگه نمیشه، بازم رو پام بایستم
———
شونه ندارم برای موی پریشونت، الهی قربونت
بذار با دستام پاک کنم لب پراز خونت، الهی قربونت
عمه نذاشت وگرنه، خواستم فدا پدرشم
دلم می خواست توی طشت، برا سرت سپر شم
——–
بذار بگم که دشمنت خدایی بی دینه، چشمام نمی بینه
بذار بگم که دستشون چقدره سنگینه چشمام نمی بینه
یه بار دوبار هزار بار، دیدم با این چش تار
با دیدن من افتاد، از نی سر علمدار
شاعر : محسن عرب خالقی
- شنبه
- 16
- آبان
- 1394
- ساعت
- 15:46
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محسن عرب خالقی
ارسال دیدگاه