• دوشنبه 3 دی 03

استاد سید هاشم وفایی

اشعار حضرت رقیه(س) -( آخر کمی بخواب چرا گریه می کنی )

2236
3

آخر کمی بخواب چرا گریه می کنی

با سینۀ کباب چرا گریه می کنی

با ناله نبض تو چقدر کُند می زند

با بغض درگلو نفست تُند می زند

آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن

آهسته در سکوت دل شام گریه کن

با گریه های خویش قیامت به پا مکن

با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن

ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند

این جان مانده را ز تنت در بیاورند

ای وای من که محشر کبرا شروع شد

بار دگر قیامت عظما شروع شد

آرام شو ز گریه و شیون رقیه جان

بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان

روپوش را ز چهرۀ بابا تو پس بزن

جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن

از گریه های خویش به بابا سخن بگو

از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو

یکدم به سیل اشک روانت امان مده

رخسارۀ کبود به بابا نشان مده

بوسه زدی به لعل لب از جا بلند شو

دیگر بس است دیدن بابا بلندشو

عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد

غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد

عطر گلی شنیدی و بیهوش گشته ای

حرفی نمی زنی و تو خاموش گشته ای

در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی

ما را گذاشتی و تو ساز سفر زدی

پرپر شدی و طاقت هجران نداشتی

بر روی داغ های دلم غم گذاشتی

بگذار تا بگریم و کوته سخن کنم

این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم

بر دوش اهلبیت سه ساله بلند شد

خاموش شد«وفایی» و ناله بلند شد

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

  • پنج شنبه
  • 28
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 7:34
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران