یک ماه می شود که ز جان گریه کرده ام
با روضه های مرثیه خوان گریه کرده ام
یک ماه می شود که مرا ریختی به هم
هر روز با شنیدنتان گریه کرده ام
یک ماه می شود که به لب های تشنه ات
نزدیک آبهای روان گریه کرده ام
یک ماه می شود که ز غم های خواهرت
همناله با امام زمان گریه کرده ام
گاهی در اول سلام زیارت ، دم غروب
در حسرت زیارتتان گریه کرده ام
گاهی بیاد خیمه آتش گرفته ات
گاهی برای دخترتان گریه کرده ام
گاهی میان واحد و سنگین و شور و دم
دست خودم نبوده، سینه زنان گریه کرده ام
اشکی نماند ، از غم بر نیزه رفتن ات
بر ماجرای تیر و کمان گریه کرده ام
آقا ببخش ، حرف مرا روضه ای نخوان...
خیلی برای خواهرتان گریه کرده ام
اصلا عجیب بود حال و هوای محرم ام
کلی برای غربتتان گریه کرده ام
**
آمد نشست ، دست به روی سرش گذاشت
هر تکه را که دید روی پیکرش گذاشت
از یک طرف کمی گل ریحانه جمع کرد
از یک طرف کمی پر پروانه جمع کرد
سر، که نبود ، بوسه زد آن جسم خسته را
با نعل تازه پیکر در هم شکسته را
یک ، نه ، دو ، نه ..چقدر شبش پر ستاره بود
یک جسم خسته بود ولی پاره پاره بود
خون می جهید و تاب و توانش نمانده بود
جان در تن امام زمانش نمانده بود
**
اصلا چقدر کم شده ای کو بقیه ات؟
با تیغ ها قلم شده ای کو بقیه ات؟
انگشترت کجاست بمیرم برای تو
آب آورت کجاست بمیرم برای تو
وقت اذان شده است بگو اکبرم کجاست؟
پیراهن سفارشی مادرم کجاست؟
شاعر : مهدی صفی یاری
- شنبه
- 30
- آبان
- 1394
- ساعت
- 13:28
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مهدی صفی یاری
ارسال دیدگاه