باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت
یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت
گرچه اتش بر نبی و آل او باشد حرام
سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت
شعله ی سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود
کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت
یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین
گلشن امن الهی در میان نار سوخت
چهره ای را که خدا هم از محبت دوست داشت
شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت
تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست
دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت
باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود
پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت
آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا می گذاشت
بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت
گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد
در میان حسرت غم مادر احرار سوخت
خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین
قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت
لرزه جسم غنچه ها و شرم روی باغبان
گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت
یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود
گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت
سروده ی حبیب اله موحد
منبع:سایت مادر بهشت
- پنج شنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 5:5
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه