عمه بیا قرار دل بی قرارم اومد
تو اوج فصل پاییزعمرم بهارم اومد
عمه بیا کمک کن که دیگه رمق ندارم
این سر غرق در خونو رو دامنم بذارم
بیا که نور چشام اومد
بیا که ماه شبام اومد
بیار عمه معجری واسم
بیا عمه جون بابام اومد
ابالمظلوم ای حسین من
-----
رمق نداشتم و با حضور تو جون گرفتم
از ترس دشمنت بود که لکنت زبون گرفتم
به من بگو چرا روی لب هات خون لخته بسته
سنگ کدوم حرومی سر پاکتو شکسته
چرا اینقدر زخمیه سر تو
بمیره برای تو دختر تو
از این دنیا سیر شدم بابا
ابالمظلوم ای حسین من
------
قسم میدم تو رو من به حق عمه ی مضطر
تا ببری منو با خودت پیش علی اصغر
سه سالمه ولی مثل زهرا غم کرده پیرم
از خدا خواستم امشب برات دق کنم بمیرم
شده ابری آسمون دلم
منم مثل عمه خونه دلم
دلم تنگ یک نوازش توست
توی این حسرت می مونه دلم
ابالمظلوم ای حسین من
- دوشنبه
- 2
- آذر
- 1394
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- حمید
ارسال دیدگاه