غم مخور ای بابا تو نماندی تنها
مانده در گهواره عاشقی بی پروا
نتوانم که روم گر به مصاف لشکر
می کنم حنجر خود را هدف تیر سپر
بر سر دستانت می شوم قربانت
----
شده ام گر بی تاب من نمی خواهم آب
عزم میدان دارم پسرت را دریاب
طلب یاری تو تا که به گوش آمده است
خون حیدر به رگم باز به جوش آمده است
شده این کودک تو حیدر کوچک تو
- دوشنبه
- 2
- آذر
- 1394
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- حمید
ارسال دیدگاه