• چهارشنبه 16 آبان 03


اشعار حضرت رقیه سلام الله علیها -( پهلو گرفته است )

1753
1

شب سوم  

(حضرت رقیه سلام الله علیها)

پهلو گرفته است

از اشک چشم سوخته دارو گرفته است

سر با سر آمده

او پیش پاش از مژه جارو گرفته است

از نور از طبق

انگار چشم بی رمقش سو گرفته است

وقت قدم زدن

قامت خمیده دست به زانو گرفته است

مثل گل سری است

این لخته های خون که به گیسو گرفته است

تقصیر زجر بود

از چشم های عمه اگر رو گرفته است

خورشید صورتش

از زیر گونه تا سر ابرو گرفته است

رد قلاف نیست

انگار تازیانه به بازو گرفته است

لب باز می کند

کنج خرابه با پدرش خو گرفته است

قصه به سر رسید

جانم به لب رسید که از تو خبر رسید

طاقت ندارم و

جز بوسه یر گلوی تو حاجت ندارم و

می بوسمت ولی

هدیه به غیر گریه برایت ندارم و

من دختر توام

اما به دختر تو شباهت ندارم و

تو رفتی از برم

از آن به بعد یک شب راحت ندارم و

از شمر و حرمله

از زجر انتظار محبت ندارم و

اذیت شدم ولی

من نیتی به غیر شفاعت ندارم و

دشنام می دهند

با دختران شام رفاقت ندارم و

هی می خورم زمین

مثل گذشته آن همه قدرت ندارم و

چون مثل فاطمه است

از این قد خمیده شکایت ندارم و

دیگر نشانه ای

جز پنج خط سرخ به صورت ندارم و

از معجرم نپرس

رغبت به صحبت از شب غارت ندارم و

لطفی کن ای پدر

امشب به جان عمه مرا با خودت ببر

می رفت قافله

دورش پر از حرامی و سرمست هلهله

یک مرتبه بخند

من قول می دهم نکنم از کسی گله

این چشم های تار

امشب برای دیدن تو گشته مسئله

باید چه کار کرد

با این همه کبودی و اینقدر آبله

باید از این به بعد

با عمه ام نشسته بخوانیم نافله

سیلی که جای خود

مانده به گردنم رد انگشت سلسله

خوردم زمین شبی

بین من و نگاه تو افتاد فاصله

من فکر می کنم

ظلمی که زجر کرده نکرده است حرمله

--------

دندان من شکست

آیینه ی کلام پریشان من شکست

-----

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشتر او در یمن هم دارد

زخم های سر و روی پدرش را که شمرد

گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد

www.emam8.com دانلود سبک

  • سه شنبه
  • 3
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران