مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام
اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده ام
در راه عشق تو شده پایم پر ابله
از بس که روی خار مغیلان دویده ام
تنها نشد زداغ تو موی سرم سفید
هم چون هلال از غم عشقت خمیده ام
دیوانه بار بر سر کویت گر امدم
منعم مکن که داغ روی داغ دیده ام
من پرچم اسیری و بار غم تو را
از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام
عمرم تمام گشت عزیزم در این سفر
دست از حیات خویش حسینم کشیده ام
بس ظلم ها که شد به من از خولی وسنان
بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام
دیدی به پای تخت یزید از جفای او
چون غنچه پیرهن به تن خود دریده ام
گنج تو را به گوشه ی ویران گذاشتم
چون اشک .او فتاد رقیه ز دیده ام
می گفت و می گریست (رضایی ) ز سوز دل
اشکم به خاک پای شهیدان چکیده ام
شاعر : محمدرضا رضایی
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:14
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محمدرضا رضایی
ارسال دیدگاه