• یکشنبه 4 آذر 03


اشعار رسول اکرم(ص)-مناجات-اوضاع منطقه -( الا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانی )

2862
5

الا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانی

زمین با نور اخلاق تو می‌گردد چراغانی

به گرداگرد لبخند تو می‌چرخند شادی‌ها

از آن بهتر نمی‌دانی که طفلی را بخندانی

چو چشم آسمان منظومه نسل تو خورشیدی

چو باغ کهکشان دنباله راه تو نورانی

تحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت

«بحیرا» می‌برد هر صبح نامت را به حیرانی

به لبخندی مسیحا را دم روح‌القدس دادی

سلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانی

فرود آمد فراز کاخ کسرا با قدوم تو

به خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانی

دلم را مهربان من! به پابوس تو آوردم

که آرامند در پای تو دریاهای طوفانی

ببخشا بر من ای آیینه رحمت! که می‌خواهم

بگویم حرف‌هایی را که خود ناگفته می‌دانی

پر از شوق تماشاییم و از دیدار محرومیم

حرامی‌ها سر راه و بیابان‌ها مغیلانی

چنان شام سیه آغاز صبح ما سیه‌روزی

چنان خواب گران پایان شام ما پریشانی

«خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد

«جماعت» شد چنان ساحل زمین‌گیر گرانجانی

«یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی

«سعودی‌ها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانی

طواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّت

ابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانی

سر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروان

مدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانی

به خون و اشک می‌گرییم «أشکو یا رسول‌الله»

که گردن می‌کشد تیغ خیانت سمت عریانی

حجاز است و بنی‌شدّاد؛ مصر است و بنی دجّال

عراق است و بنی‌صدام، شامات است و سفیانی

به مسجدها «خلافت» می‌کند بیعت به خونریزی

به منبرها «جهالت» می‌دهد فتوی به نادانی

«ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونی

سپاه فیل را در مکّه می‌خواند به مهمانی

«خلافت» با «یزید»ی‌ها «امامت» با «ولید»ی‌ها

کلیمی‌ می‌دهد تعلیم آداب مسلمانی

دمشق آوار آوار و حلب آواره آواره

فلسطین در «حضر موت» و یمن در مرگ و ویرانی

نشان از یورش تیمور دارد «جبهه‌النصره»

شرف دارند بر «داعش» مغول‌های بیابانی

ملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقرب

سعودی‌های وهّابی، برادرهای شیطانی

مسلمان می‌کشند این ناجوانمردان به نام تو

مسیحی می‌برند این نامسلمان‌ها به قربانی

شکوه سرفرازی را به یغما برد خودبینی

برای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانی

در این عمری که در تکرار باطل رفت می‌مانم

که درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانی

چه می‌شد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟

میان شعله برخیزند از خواب زمستانی

شاعر : قادر طراوت پور

  • پنج شنبه
  • 12
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 13:12
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران