کوزه ز دست خسته ام افتاد تا شکست
قلبم ز بی وفایی یک آشنا شکست
از درد می زدم به زمین چنگ، زینبم
از لخته های خون لبم بی صدا شکست
هرچند بد نکردم و با طعنه ساختم
در کوچه ها وقار مرا ناسزا شکست
می سوختم اگرچه ز زهر جفا ولی
پشت من از حوادث آن کوچه ها شکست
دستی غرور کودکیم را نشانه رفت
مرز میان روز و شب مجتبی شکست
میخواستم مدافع مادر شوم، نشد
قدم نمی رسید و دلم بی هوا شکست
هی داد می کشید سر همسر علی
دنیا شکست حرمت خیر النسا شکست
فریاد می زدم که نزن مادر من است
خندید بر من و ترک شیشه را شکست
میخواستم بمیرم و رنگم پریده بود
آن گوشواره در اثر ضربه تا شکست
می زد نفس نفس که زمین خورد مادرم
خوردم زمین که آینه حق نما شکست
شاعر : علی اکبر نازک کار
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1394
- ساعت
- 12:43
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علی اکبر نازک کار
ارسال دیدگاه