ای آفتاب روشن عالم حسن جان
ای آسمان غربت و ماتم حسن جان
من نذر کردم چند شب وقف تو باشم
یک گوشه زیر خیمه و سقف تو باشم
من نذر کردم چند شب مست تو باشم
مانند یک تسبیح در دست تو باشم
من نذر کردم چند شب از تو بخوانم
تا عمر دارم زیر این بیرق بمانم
من نذر کردم چند شب مال تو باشم
با گریه ام در روضه دنبال تو باشم
من نذر کردم پرچمت بالا بگیرم
شاید که آخر زیر این پرچم بمیرم
یک اربعین کردم طلب با چشم گریان
تا که بگیرم یک دهه شور حسن جان
خیلی مفصل باید از عشق شما گفت
یک عمر باید یاحسن یا مجتبی گفت
این چند شب باید که سینه چاک باشیم
شاید که سال بعد زیر خاک باشیم
باید که از دست تو چشمی تر بگیرم
یک شب برایت روضه مادر بگیرم
حالا که اینجا آمدم با آه و زاری
دیگر مگو کاری به کار من نداری
من آمدم دست تو باشد اختیارم
در محضرت هر چه که میخواهی بیارم
دست و دل و پا و سرم آقا فدایت
اهل و عیال و مادرم آقا فدایت
من آمدم دست مرا محکم بگیری
قلب مرا از هر چه نامحرم بگیری
از عشق شورانگیز لبریزم کن ای دوست
تا آخر عمرم سحر خیزم کن ای دوست
باید برای غربتت بی تاب باشیم
در روضه ات زهرا نیاید خواب باشیم
زهرا میان روضه ات با ناله و آه
با سینه زنهای تو گفته طیب الله
هر کس که از جان بهر تو مایه گذارد
فردای محشر بر سر خود سایه دارد
آقا بقیع تو کم از مشهد ندارد
آخر چرا گلدسته و گنبد ندارد
ای جلوه نورانی زهرا حسن جان
ای گریه طولانی زهرا حسن جان
نام تو را همواره می خوانم حسن جان
جانم حسن جانم حسن جانم حسن جان
**
آن روز که در کوچه ها راه تو افتاد
از آسمان روی زمین راه تو افتاد
آنجا نشد کاری کنی مادر نیفتد
خواندی دعا تا لااقل با سر نیفتد
همراه مادر تا فتادی بر سر خاک
با چشم گریان نذر کردی از دل پاک
تو نذر کردی از جوانی تا به پیری
هر کس زمین خورده است دستش را بگیری
من هم بدون تو زمین خوردم حسن جان
در روضه های مادرت مُردم حسن جان...
شاعر : مجتبی شکریان همدانی
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1394
- ساعت
- 14:26
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مجتبی شکریان همدانی
ارسال دیدگاه