ای كه داغ تو شـراره بـه دل خـواهـر زد
مـرغ دل در قفس سینــۀ مـن پـرپر زد
چه كسی آتش كین زد به دل سوختـه ات
كه غمت شعلۀ غـم بر جگـر خـواهر زد
آسمـان كاش به روی سرش آوار شـود
آن كه از پشت سـر تـو به دلت خنجر زد
آن كه آتش به حرمخانۀ عصمت زده بود
طعنـه و زخــم زبـان بـر دل تـو آخر زد
چشمم افتــاد چـو بـر بـاغ پُـر از لالـۀ تو
پــاره هـای دل تـو، بـر جگـرم آذر زد
از حـریم نبـوی تـاكـه جـدا شـد بـدنت
دشمـن آتش ز غمت بـر تن پیغمبـر زد
تیــر زد بـر بـدنت دشمــن دیــرینـۀ مـا
با همان دست كه سیلی بـه رُخ مـادر زد
خون دل ریخت حسینم كه گه دفن تـو دیـد
تیـر بگـذشته ز تـابوت و ز پیكـر سـر زد
دفتر شعـر«وفائی» ست پُر از خـون دلش
بس كه فـریـاد به سوگت ز دل مضطر زد
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1394
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه