• دوشنبه 3 دی 03


اشعار امام رضا(ع)-شهادت -( از دل کفر تا که بیرون زد )

1971

از دل کفر تا که بیرون زد

همه دیدند عبا به سر دارد

گاه بر خاک کوچه می افتد

زیر لب ناله از جگر دارد

 

کوچه ها را یکی یکی طی کرد

عرق سرد از جبین می ریخت

عطر زهرا به کوچه می پیچید

گل اشکش که بر زمین می ریخت

 

راه خانه نداشت فاصله ای

راه کوتاه، شد چه طولانی

خسته بود و نفس نفس میزد

رفت تا خانه با پریشانی

 

با چه زحمت به خانه اش آمد

همگی آمدند استقبال

خم به ابرو نداشت با اینکه...

در دل کوچه رفته بود از حال

 

خادمی گفت با پریشانی

زردی چهره شما از چیست؟

با نگاهی به خادمش فرمود

نگرانم نباش چیزی نیست

 

از درون سوخت و صبوری کرد

تا غلامان همه غذا خوردند

تا طعام همه تمام شود

منتظر ماند و سفره را بردند

 

همهء عمر این چنین زهری

دل تاریخ هم ندارد یاد

تا که از حجره اش همه رفتند

ناله کرد و بر زمین افتاد

 

نتوانست بهر آتش دل

از زمین ظرف آب بردارد

هیچ کس درد او نمی فهمد

از دلش مجتبی خبر دارد

 

بسکه در حجره اش به خود پیچید

کمرش مثل مادرش تا شد

ناله ای زد کجایی ای پسرم

چشم بر هم زد و دری وا شد

 

آمد از راه کودکی گریان

سر او را گرفت بر دامن

گفت بابا منم جواد شما

جان مادر سخن بگو با من

 

پسرم! هست آرزوی پدر

که بیاید پسر به بالینش

گریه کن بر غم علی اکبر

که نشسته پدر به بالینش

 

جد ما را میان کرب و بلا

دشمن بی حیا مکرر کشت

در دل علقمه شهیدش کرد

در کنار علی اکبر کشت

شاعر : مجتبی شکریان همدانی

  • جمعه
  • 20
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 13:7
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران