افتاده ای بر روی خاك و پر نداری
جز دیده ی تر مونسی دیگر نداری
آنقدر غربت می چكد از جسمت آقا
ناخواسته می گویمت مادر نداری
مانند شمعی سوختی در آتش زهر
در آنچنان هرمی كه خاكستر نداری
وقتی كه بال و پر زدی بر خاك گفتم
صد شكر اینجا در برت خواهر نداری
در زیر گلها پیكرت مدفون شد آقا
گویا به جز گل پیكری دیگر نداری
اینجا همه هستیِ شان مال تو آقاست
ثروت تویی ،سرمایه ای بر هر نداری
یعنی نباشند اهل غارت مردم طوس
برتن كفن داری و غارتگر نداری
شاعر : موسی علیمرادی
- جمعه
- 20
- آذر
- 1394
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه