ماه صفر رفت و دوباره محشری شد
هنگامۀ شور و عزای دیگری شد
اسلام، گریان امام عسکری شد
در خانه، مظلوم دو عالم بستری شد
مسموم شد مولا خبر در شهر پیچید
آقا به خود از شدت این زهر پیچید
آقا عزادارت زمین و آسمانند
با ما تمام قدسیان هم نوحه خوانند
بر چشمهامان اشکهای ما روانند
در زیر بار ماتمت قدها کمانند
امشب دل زهرا و حیدر غم گرفته
مهدی کنار بسترت ماتم گرفته
تو خود غریبی سامرایت هم غریب است
این روزها حال و هوایت هم غریب است
فرزندِ دور از دیده هایت هم غریب است
حس می کنم حتی عزایت هم غریب است
صاحب زمان بر پای تو صورت نهاده است
غربت همیشه عضوی از این خانواده است
هر بار یاد کوچه افتادی فِسُردی
با یاد زهرا مادرت صد بار مردی
راحت شدی دیگر تو با زهری که خوردی
کمتر کسی برده چنان رنجی که بردی
پیداست مولا از غروب دیدگانت
کار خودش را کرده زهر دشمنانت
سخت است فرزندت بگیرد دامنت را
بعدش ببیند لحظۀ جان دادنت را
خاموش بیند چشمهای روشنت را
پیشت بماند تا ببیند رفتنت را
ما هم به همراه ائمه روضه خوانیم
گریان آلامِ دل صاحب زمانیم
ابر غم تو کرده سایه ، سامرا را
در غم فرو برده تمام سینه ها را
ویرانه کرده کوچه های قلب ما را
کرده تداعی روضه های کربلا را
غمهای دیگر را غم تو برده از یاد
آقا بمیرم ظرف آب از دستت افتاد
تا ظرف آب از دستهایت بر زمین خورد
یاد آمدت ساقی عمود آهنین خورد
تا تیر بر مشک یل ام البنین خورد
افتاد مشک و ضربه ها از آن و این خورد
بر ساقی و بر اشکهایش گریه کردید
با حضرت مهدی برایش گریه کردید
اصلا همه بر دستهایش گریه کردند
بر دستِ از پیکر جدایش گریه کردند
پیغمبر و زهرا برایش گریه کردند
بر ماجرای کربلایش گریه کردند
این روضه هم مثل تمام روضه ها شد
از هر جهت رفتیم آخر کربلا شد
شاعر : مهدی مقیمی
- یکشنبه
- 29
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:23
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه