اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
حرف خود را به تکان دادن سر میگویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است
سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است
چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟
تکه تکه ز عقیق یمنت معلوم است
پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است
کاسه نزدیک لبت میشود و می افتد
باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است
قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی
این مواسات در عطشان شدنت معلوم است
فرق بسیار تو با جد غریبت آقا
وقت تشییع و کفن داشتنت معلوم است
گوشه ی دیگر فرق تو در این امنیتِ
خواهران و حرم لطمه زنت معلوم است
ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد
شکر این لحظۀ آخر بدنت معلوم است
شاعر : سید پوریا هاشمی
- یکشنبه
- 29
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:28
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه