"امین" و "امن" و "مومن" آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد
حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت
که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد
خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد
تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد
دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی
حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد
□
تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!
زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد
که از این فاصله ، این سال های نوری دوری
همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد
هنوز از قله های ماذنه نام تو می روید
فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد
شاعر : سودابه مهیجی
شاعر : سودابه مهیجی
- یکشنبه
- 6
- دی
- 1394
- ساعت
- 17:28
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه