تا شهر صبح می رود امشب، غریب قم
نور خدایی اش شده مركب، غریب قم
بر پیشوازش آمده كرّوبیان قدس
غرق ست در شكوفه ی كوكب، غریب قم
صد كهكشان ستاره كنون پیش پای اوست
معصومه، آفتاب مقرّب، غریب قم
با غربت برادر خود خو نكرده بود
از غربت همیشه لبالب، غریب قم
آكنده از طراوت باغ سپیده بود
دلسوز و مهربان و مؤدب، غریب قم
در خطبه هاش چشمه ی خورشید می شكفت
آیینه دار مذهب زینب، غریب قم
گم بود در عمیق نگاهش شهود و غیب
بودش مرام آینه مكتب، غریب قم
از دوری امام غریبان خود بقا!
می سوخت روز و شب به دل تب، غریب قم
شاعر : کاظم نظری بقا
- سه شنبه
- 15
- دی
- 1394
- ساعت
- 15:40
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
کاظم نظری بقا
ارسال دیدگاه