گشت تاریک در این کوچه جهان من و تو
شد أسفناک ترین روضه از آنِ من و تو
دست طوفان به بهارِ رخ تو بُرد هجوم
منتهی شد اثر او به خزان من و تو
نرود تا ابد از یاد من آن لحظه که او
بی هوا آمد و افتاد به جان من و تو
یک زن و کودک مظلوم ، طرف مرد نبود
قدرت دست عرب داد نشان من و تو
من روی خاک نشستم تو به خاک افتادی
ضربه ها بس که گرفتند توان من و تو
زیر سنگینی این بار جهان کم آورد
شاهد گفتۀ من قد کمان من و تو
تند تر راه بیا خانۀ مان نزدیک است
حتم دارم شده بابا نگران من و تو
تو فقط چهره بپوشان و خیالت راحت
بو نبرده کسی از راز میان من و تو
پدرم می شکند گر که بفهمد چیزی
این دلیلی شده و بسته دهان من و تو
شاعر : مهدی مقیمی
- دوشنبه
- 3
- اسفند
- 1394
- ساعت
- 14:22
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه