هرچه گشتم هدیه ای در شانتان پیدا کنم
مصلحت دیدم که پای عاشقی را وا کنم
شوق رویت از دل آشوبی ما آیینه ساخت
با تو باید ماجرای سنگ را حاشا کنم
عهد بستم با تو"ما عِشتُ بِایامِ الفراقْ"
مرگ باشد بین ما هم "لا اَحولْ عنها" کنم*
سرنخی از ماجرای وصل تو در دست ماست
تا به کی باید که هی امروز را فردا کنم?
آب از سرها گذشته دیگر از طوفان چه غم?
عشق می خواهد دلم را غرق این دریا کنم
توی یک دستم قلم,در دست دیگر جان به کف...
با کدامش می شود پیشت خودم را جا کنم؟
شعرهای منتظر جوشیده از دل پیشکش
تا شب شعری به یمن مقدمت برپا کنم....
*فرازی از دعای عهد
شاعر : زهرا محمودی
- یکشنبه
- 29
- فروردین
- 1395
- ساعت
- 8:22
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
زهرا محمودی
ارسال دیدگاه