دیده به ره دوخته ام تا که بیایی
وز دل حسرت زده ام عقده گشایی
منتظرم تا که ببینم رخ ماهت
دل بدهم با رخ زیبات جلایی
زود بیا تا که نمردم فراغت
درد مرا ای صنما نیک دوایی
روز وشب از بهر وصالت به دلی خون
سوی خداوند برم دست دعایی
وز غم دوری تو بیمارترینم
بر من هجران زده دارو وشفایی
آمدی ار، جان به تن خسته نبودم
بر تن بی جان بده تو آب بقایی
آب بقایم بده وزنده بگردان
تا بکنم در ره تو خویش فدایی
ای که امیدی به همه قشر ضعیفان
زود بیا تا بشود فصل رهایی
عدل بود منتظر آمدن تو
تا که عدالت به جهان پخش نمایی
بیت خدا منتظر جمعه وصل است
تا که بگیرد زوجود تو صفایی
مهدی زهرایی وجان ودل حیدر
تیغ به کف منتقم خون خدایی
زود بیا زود بیا ای گل نرگس
کن به همه شیفتگان بذل وعطایی
شاعر : اسماعیل تقوایی
- یکشنبه
- 29
- فروردین
- 1395
- ساعت
- 8:30
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه