جمعه ی دیگری بشد سپری
سرنزد آن ستاره ی سحری
اونیامد که تا شود روشن
شام تاریک وتارمنتظری
صاحب عصر والزمان آقا
صدف روزگار را گهری
کی شود آیی ومن مسکین
به جمالت کنم دمی نظری
یوسف فاطمه زمصر وجود
کی به کنعان ما کنی گذری
ذکر ما شام وروز العجل است
این بود ذکر هر بنی بشری
نیست طاقت براین فراغ دگر
هجر تو بر دلم رده شرری
ترسم آخر به لب بیاید جان
نشود از ظهور تو خبری
پسر فاطمه بیا، بی تو
زندگی گشته کار بی ثمری
شاعر : اسماعیل تقوایی
- جمعه
- 14
- خرداد
- 1395
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه