• دوشنبه 3 دی 03

 سیروس بداغی

آیینه ی پروردگار -( ای تو دوا بر همه بیمارها )

2027
1

ای تو دوا بر همه بیمارها
جمله خریدارِ گرفتارها

مدحِ تو را کرده خداوندگار
یا علی ای فاتحِ در کار زار

ای که ز عشقت شده ام سینه چاک
جانِ نبی هستی و بابای خاک

خَلقِ خدا ماتِ کراماتِ توست
پیر و جوان محوِ مناجاتِ توست

دینِ من آئینِ من از آنِ توست
پیر و جوان سر به گریبانِ توست

عالم و آدم همه سرمستِ توست
چرخشِ دنیا همه در دستِ توست

آن که نشد محوِ تو آزاده نیست
باده که بی إِذنِ شما باده نیست

چشم به الطافِ شما دوختیم
در دو جهان شعله برافروختیم

بر لبِ من صحبتِ بیگانه نیست
نای دلم ذکر لبم یا علیست

یا علی اعمالِ مرا ناب ساز
این دلِ ما را دلِ بی تاب ساز

در یمِ سختی تو مددکار باش
حامیِ این سائل بیمار باش

مِی بده از کوثر و دیوانه ساز
لعلِ مرا لایق پیمانه ساز

مِی بده تا ما همه مستی کنیم
پشت به سر تا سر هستی کنیم

گفتم و گویم همه ‌دم سینه چاک:
شیعه شود هر که خـورَد شیرِ پاک

شیعه شود هر که خریدارِ توست
هر که در این دوره چو عـمّار توست

شیعه شود هر که کلامش علیست
هر که قعودش و قیامش علیست

قطره ای از جام تو شد الغدیر
بر همه ذراتِ جهانی امیر

بی تو جهان در نظرم تارِ تار
خانه خرابت شده پروردگار

نام شما زینت قرآن ماست
نام شما مسند ایمانِ ماست

نام شما درد . . . دوا کرده است
نام شما صد گره وا کرده است

نام شما بر لب جبرئیل بود
نام شما سوره ی تنزیل بود

نام شما غم بَرَد از وجهِ دوست
نام شما حاملِ اسرار اوست

اصلا اگر نامِ تو مولا نبود
چرخشِ پروانه که زیبا نبود

رویِ خدا آن رُخِ دلجوی توست
قاتلِ من تیغِ دو ابروی توست

بسکه خدا در رُخِــــــــــــــــتان منجلی است
مانده ام این مرد "خــدا" یا "عــلی" است

مانده ام آقا به خدا کیستی؟
هم تو خدائی و خدا نیستی!

روی تو آیینه ی پروردگار
با توأم ای خواجه ی دُلْدُل سوار

با توأم ای یاورِ مـَـــــه رویِ خَلْق
ای که توئی قدرتِ بازوی خَلْق

ای که توئی دلبرِ عمارها
ای که توئی بر لبِ تمارها

ای که توئی مقصدِ منصورها
ای که توئی ساقیِ مخمورها

ای که توئی نغمه ی مردانِ عشق
ای که توئی سر به گریبانِ عشق

ای که توئی تا به سماوات . . . باب
ای که توئی در دلِ دیوانه قاب

ای که توئی نور و تو ما فوق نور
ای که توئی شعر و تو معنای شور

ای که توئی در دلِ بیدارها
ای که توئی مرجع مختارها

ای که توئی سلسه جُنبانِ عشق
ای که توئی زینتِ دیوانِ عشق

ای که توئی بر همه عالم امیر
ای که توئی " بِکُـــــــلِ شــیٍ قدیر "

ای که توئی وجهِ خداوندگار
ای که توئی صاحب جنّاتِ و نار

ای که توئی صاحب لوح و قلم
ای که توئی دافعِ هر هَـمّ و غم

ای که توئی زاهد شب زنده دار
ای که توئی شرط رسیدن به یار

ذکر لبم گشته بسا صبح و شام
جز تو که شد زاده ی بیتُ الحرام؟

جز تو سَلونی چه کسی گفته است؟
جز تو که در جایِ نبی خفته است؟

با نبی اللّه که دل از ما ربود
جز تو که در غارِ حرا رفته بود؟

جز تو که بر دوش پیمبر نشست؟
جز تو چه کس لات و عزی را شکست؟

با توأم ای فاتح بدر و حنین
جز تو که دارد پسری چون حسین؟

احمدِ مختار که مثلش نبود
با تو فقط عقدِ اخوت نمود

خوب که نه محشرِ محشر شدیم
تا که ‌در این میکده نوکر شدیم

میدهد این میکده بر ما وجود
ساکنِ در دور و برش بی حدود

نی که فقط ماست که نوکر شدیم
یا که سبو خورده ی حیدر شدیم

مستِ علی حضرت آدم شده ست
ماتِ دمش عیسِیِ مریم شده است

خادم دربار نجف جبرئیل
سائلِ آن خواجه هزاران خلیل

بر در او صد ملک آید به زیر
تا که بگویند امیـــــــــــری امیر

شیر جَــمَــــل شیر اُحُـــــد را سلام
‌داده خداوند به هر صبح و شام

یا علی ارکانِ جهان مست توست
دل همه در دستِ تَنومَندِ توست

دست تَنومَندِ تو خیبر شکست
گَردنِ هر کافرِ ابتر شکست

دست تو مأوا شده لیل و نهار
تا که بخندد پسری د‌اغدار

دست تو را بوسه زند جبرئیل
بسته به دستان تو زهرا دخیل

دست تو در دست خداوندگار
دست خدا داده تو را ذوالفقار

تا که نبی وحیِ ز مأوا گرفت
دستِ تنومندِ تو بالا گرفت

دستِ تو ما فوقِ بیاناتِ ماست
مادحِ دستانِ تو تنها خداست

این سخن ای بی خبران کفر نیست
همچو خدا حضرتِ حیدر یکیست

حضرت حیدر دمِ پیغمبر است
اوست که فرمانده یِ نام آور است

اوست که در جانِ نبی جا گرفت
اوست که سبقت ز مسیحا گرفت

اوست که جان برکفِ دلدار بود
اوست که بی واهمه بیدار بود

اوست که ما را همه دم کرده مست
اوست که بگرفته ز بیگانه دست

اوست که مافوقِ یَــدَش دست نیست
اوست که هچون پسرش هست؟ نیست!

اوست که رضوان. همه در دستِ اوست
اوست که دلها همه پابستِ اوست

اوست که مردانگی اش دیده ایم
اوست که شهدی ز لبش چیده ایم

اوست که مجذوب کلامش شدیم
اوست که مبهوتِ مرامش شدیم

اوست که حُبَّش شده معیارِ عشق
اوست که جان داده به بازارِ عشق

اوست که دل را همه دم کرده شاد
اوست که پیمانه به دیوانه داد

اوست که پروانه ی خَیرُالوری است
اوست همانی که خریدارِ ما است

اوست همانی که مثالش مباد
اوست همانی که مثالش نزاد

فاش بگویم که مُرادم علی است
باب عطایا و عمادم علی است

فاش بگویم که کلامم شده ست
سجده و تسبیح و قیامم شده ست

فاش بگویم که دلم مالِ اوست
دیده ام همواره به دنبال اوست

فاش بگویم شده ام سربلند
تا که شدم محضر او دردمند

فاش بگویم که مرا یار نیست
غیرِ علی مونس و غمخوار نیست

فاش بگویم علی "الله" نیست
لیک ندانم و ندانم که کیست!

فاش بگویم همه از مادر است
گر لبِ ما عاشقِ یا حیدر است

فاش بگویم که شدم عبدِ دوست
طاعت بی مهر علی بی وضوست

طاعتِ بی مهر علی باطل است
وای به حالش که وز آن غافل است

فاش بگویم به تو یا شهریار
با تو شدم زاهدِ شب زنده دار

با تو رسیدم به خداوندِ خویش
گر چه که من خورده ام همواره نیش

با تو دگر دل نگران نیستیم
چون همه با یادِ شما زیستیم

با تو جهان محوِ تماشای ماست
با تو جهان شاهدِ غوغای ماست

با تو چه بی واهمه مستی کنیم
از دل و جان باده پرستی کنیم

با تو جهان در نظرم دیدنی است
بوسه ز ایوانِ شما چیدنی است

با تو به یکباره خدایی شدیم
وَه که چو مرغانِ هوایی شدیم

با تو و با فاطمــــه شاهی کنیم
سـیـــــــــرِ به درگاهِ الهی کنیم

از غم دنیا همه تا سوختیم
دیده به الطاف شما ‌دوختیم

در حرمت سائلِ شوریده سر
دیده خدا را به خدا بیشتر

در حرم از جانبِ پروردگار
خیلِ ملک آمده صدها هزار

در حرمت بوده که آدم شدیم
فارغِ از غصه و ماتم شدیم

در حرمت دست خدا کار کرد
ما همه را طوفِ تو بیدار کرد

در حرمت گوهر یکتا شدیم
گم شده بودیم ؛ که پیدا شدیم

در حرمت دستِ خدا دیده ایم
خوف ندیدیم و رجا دیده ایم

در حرمت نور و ضیائی به پاست
وَه که همین جنت و رضوانِ ماست

وه که همین مقصد بیدار هاست
وه که همین قبله ی هُشیار هاست

وه که همین خانه ی پر نورِ ماست
وه که همین کعبه ی منظور ماست

مرغ دلم راهیِ ایوانِ توست
شیعه مسلمانِ مسلمانِ توست

شیعه گل و باغ و بهارش علیست
شیعه فقط نقش و نگارش علیست

شیعه گرفتارِ گرفتار توست
رهبر او میثمِ تمار توست

جمله به اوصاف شما بی شمار
تا به ابد شیعه کند افتخار

جز تو امیرِ مؤمنینی خطاست
مدَّعی اش زاده ی اندر زناست

شاهدِ اسرارِ تو بیگانه نیست
جز تو کسی صاحب پیمانه نیست

یاعلی ای قاتلِ شیادها
سینه سپر کرده ی بیدادها

یک نگهی کن به من ای شهریار
رویِ سیاهم شده چون شام تار

عاقبت الامر شهیدم نما
مثل ابوذر و چو تمارها

یک نگهی کن که مرا یار نیست
جامِ من از باده ی کوثر تهی است

هم نجف هم سامره هم کربلا
روزیِ شب های (بداغی) نما

شاعر : سیروس بداغی

  • جمعه
  • 14
  • خرداد
  • 1395
  • ساعت
  • 14:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران