• سه شنبه 18 اردیبهشت 03

 محمدرضا سروری

بحرالطویل شهادت امام علی -( شب نوزدهم ماه مبارک )

4010
4

بنازم شیر خدا را (بحرالطویل) ص1

شب نوزدهم ماه مبارک ، که خلاق تبارک ، به مهمانی خود خوانده جهانی ، یکی مرد یمانی ، به تحریکِ زنِ پست گمانی ، به شمشیر گرانی ، که با زهرِ عجین کرده زمانی ، به کوفه به مسجد به نهانی ، مکین کرده کمین ، تا بزند تیغ ، به فرق شرف دین ، علی زینت آیین ، گل باغ هدی را ....

بنازم به خدا شیر خدا را

علی پادشه هر دوسرا را

گل اول بستـان هدی را

 سفر کردة با فرق دوتا را

امیر دو سرا ، شیرخدا ، شاه هدی ، یار و پسر عمّ رسول مصطفی ، ساقی کوثر ، علیِ مرتضی فاتح خیبر برون شد سحر از خانة دختر ، روَد مسجد و منبر ، بخواند به سحر رکعت دیگر ، که شد دست قضا بهرِ علی شاه عرب ، رکعت آخر ، در این ماه صیام ، از دو نیام ، از دو کف و پنجة ملعون ظلام ، ملجم بدنام ، برون شد به هوا ، تیغ سیه فام ، سپس حمله نمود با دو سه گام ، مثل خمِ باد ، سویِ پادشهِ داد ، علی مظهر ایجاد  ، وَ ناگاه ، همان ملحد گمراه ، در آن وقت سحرگاه ، بزد بر سر آن ماه ، کشم آه ، روان شد ز سر و صورتِ آن شاه ، چنان چشمة پر آب ، در آن جلوة مهتاب ، دمِ سرخ علی بر بدن و منبر و محراب گرفت خون جبین و سر ارباب ، در آن لحظه شبستان و سرا را ....

بنازم به خدا شیر خدا را

علی پادشه هر دوسرا را

گل اول بستـان هدی را

 سفر کردة با فرق دوتا را

 

به یک لحظه در این لیلة با قدر ، به یادش برسید از سنة صدر ، از آن غزوة خیبر ، اُحُد ، خندق و از بدر که همراه رسول مدنی بوده دمادم ، کنون باز رَود نزد محمد شهِ خاتم ، به یک باره ندا داد ، از اعماق دل و سینه صدا داد ، جماعت همه سوگند به تقدیر خدا داد ، به ولله علی برده سعادت ، بسی فیض و کرامت از این بحر شهادت ، بنازم گل تقدیر خدا را ....

 

خلایق همه بر گرد علی جمع ، چو پروانه پیِ شمع ، شدند سر به گریبان ، عزادار و پریشان ، چنان غرق فغان مثل یتیمان ، طبیب آمد و گفتا حسنین را ، زنید بر سر و بر سینه یدین را ، که درمان نشود ، چاره ندارد ، شکافِ سرِ بشکستة سردار حنین را ، به سلطان عرب نیز بگفتا که سموم ستم از مغز به سر شد وصیت بنما ، وقت سفر شد ، زمین زیر و زبر شد ، دل از سینه به در شد ، بگو با همگان جملة آخر ، که دیدار تو با ماست ، دگر در صف محشر ، در آن وادی کوثر ، همان مُلک بقا را .....

بنازم به خدا شیر خدا را

علی پادشه هر دوسرا را

گل اول بستـان هدی را

 سفر کردة با فرق دوتا را

 

علی پادشاه راز ، به هنگامة پرواز ، نمود لب به سخن باز ، در آغاز ، سپاسش ز خدا با سخن ابراز ، سپس رو به حسن کرد ، دلش غرق مُحن کرد ، وصایا همه گونه به پسر کرد ، ز امت ، ز دشمن ، ز قاتل ز باطل ، مدارای اسیران ، سفارش به یتیمان ، صغیران و ضعیفان ، سپس رو به حسین کرد ، ز خونابة دل خیس ، لب و صورت و رخسار و دو عین کرد ، ابالفضل جوان را ، سفارش به طرفداری ایمان حسین کرد ، یکایک همه را سخت دعا کرد ، سرانجام وداع کرد و صلی کرد ، به زهرا و محمد به پیغمبر سرمد به اصحاب الهی ، به درگاه خدایی ، تمام اولیا را ، قریبان خدا را .....

دو روزی که از آن واقعه بگذشت ، شب برکت ذوالقدر ، همان شب که وصیّ ِحضرتِ موسی پر زد همانشب که در آن حضرت عیسی ، به درگاه خدا رفت ، همان شب که در آن مصحف قرآن ، به یکباره به خاتم شده نازل ، علی شیر خدا نیز ، همان مرد زبردست ، که دنیا شده از هیبت او مست ، ز دنیای دنی دیدة خود بست ، بشُست دست ، از این دامگِهِ پست ، چه سرمست ، از این دار فنا رَست ، الهی به حق برکت این شب ، دل خون و دو چشم تر زینب ، ببخشا همة اهل دعا را ، من و سروری و اهل عزا را .....

بنازم به خدا شیر خدا را

علی پادشه هر دوسرا را

گل اول بستـان هدی را

 سفر کردة با فرق دوتا را

شاعر : محمدرضا سروری

  • شنبه
  • 29
  • خرداد
  • 1395
  • ساعت
  • 22:24
  • نوشته شده توسط
  • نخل بی سر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران