باید به روی آینه آنقدر ها کنم
تا روی شیشه اشک نفس را رها کنم
گندم برای آمدنت سبز می کنم
آن لحظه ای که در لحد خویش جا کنم
اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد
باید به مجمر دلم آتش به پا کنم
دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید
باید برای خویش دلی دست و پا کنم
یا اینکه باید از دم پرچین قلب خود
یک پنجره به جانب خورشید واکنم
بگذار تا ز ره برسی بعد سالها
آنگه بیا ببین که چنین و چه ها کنم
آن روز می شود حرمت کنج سینه ام
وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم
حاج محمود کریمی
**
از سایت نای دل
- یکشنبه
- 24
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 4:27
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه