مولا علی دربستر
مولا علی تو بستره با یک سرغرقه بخون
زینب نگاهش می کنه با حسرت وگریه کنون
باباش توفکرخاطره ست خاطره های خوب وبد
یه لحظه چهره ش توهمه،یه لحظه هم خنده زنون
یادش میاد جنگیدنش کنارحضرت رسول
شکست میداد دشمنارو با ذوالفقارش اون زمون
یادش میاد مراسم خواستگاریش از فاطمه
رضایت وسکوت اون ام ابیهای جوون
یادش میاد وقتی رو که داغ پیمبرو بدید
به یاد میاره فاطمه، بعد بابا، با دل خون
یادش میاد آتیش ودر،ضربه اون حرامیا
زهرای افتاده زمین،بهرعلیش دل نگرون
یادش میاد غسل و کفن تشییع زهرا باسکوت
نیمه شبی که با علی خون گریه می کرد آسمون
مرگو برا خودش علی یه رستگاری میدونه
میره وراحت میشه از دست خلایق زمون
این دم آخر یه چیزی حیدرو آزارش میده
فقیر تو خرابه ویتیمای بی همزبون
سفارشارو می کنه، حسن به اونا سربزن
جا ی بابات به دوش بکش کیسه های غذا ونون
قاتل من اسیرته بکن مدارا با اسیر
بیشتراز حقش تونزن ضربه به این قاتل دون
اینارو گفت وچشماشو راحت به روی هم گذاشت
ندای قدقتل علی، اومد زسوی آسمون
شاعر : اسماعیل تقوایی
- یکشنبه
- 6
- تیر
- 1395
- ساعت
- 4:19
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه