سوره ی غم می رسد ، آیات مریم می رسد
عطر سیب و بوی اسپند مُحرّم می رسد
دست خود را روی سینه می گذارم با ادب
آه ، دارد مادری با قامت خم می رسد
میزبان ، زهرا که باشد من خیالم راحت است
چون که الطافش به مهمان ها دمادم می رسد
انبیا پشت سر هم یک به یک صف بسته اند
حضرت خاتم برای خیر مَقدم می رسد
بار عام است و ضیافت خانه ی هیئت شلوغ
نامه های دعوت از عرش معظّم می رسد
زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست
در مُحرّم ارمنی هم زیر پرچم می رسد
چایی روضه دوای درد بی درمان ماست
بین این دارالشّفا پیوسته مرهم می رسد
ما فقط دم می دهیم و مرده زنده می کنیم
آن دم عیسی بن مریم کی به این دم می رسد؟!
با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون
یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد
جبرئیل عرش خدا را آب و جارو می کند
کاروان کربلا از راه کم کم می رسد
شاعر : محمد فردوسی
- جمعه
- 2
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:7
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه