باز هنگامه ماتم شده ای شاه غریب
دل دیوانه پر از غم شده ای شاه غریب
چند روزی است که راه نفس ام می گیرد
نکند باز محرم شده ای شاه غریب
باز در عرش خدا مشکی ماتم زده اند
موسم بیرق و پرچم شده ای شاه غریب
کربلا گفتم و اوضاع دلم ریخت به هم
کربلا قبلۀ عالم شده ای شاه غریب
آه سقا چه کند با عطش اهل حرم
آب در خیمه تان کم شده ای شاه غریب
بابی انت و امی ...چه شده در گودال
کمر خواهرتان خم شده ای شاه غریب
خواهرت آمد و آن مرد تو را برگرداند...
آخر روضه چه مبهم شده ای شاه غریب
رفت و برگشت ولی کاش نمی دید اصلا
چقدر از بدن ات کم شده ای شاه غریب
گفته بودند که تو ذبح عظیمی اما
ذبح تو واقعا اعظم شده، ای شاه غریب...
شاعر : مهدی صفی یاری
- جمعه
- 2
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:30
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مهدی صفی یاری
ارسال دیدگاه