من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یك دل، دل بشكسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقدر قدم زدم خسته شدم
***
بالای بام می زنم صدات حسین
كاش باشم منم تو كربلات حسین
دو تا قربونی آوردم با خودم
بچه هام فدای بچه هات حسین
***
عوض حنجر تو من چی بدم
نذر انگشتر تو من چی بدم
اگه بچه هاتو بازار بیارن
جواب مادر تو من چی بدم
***
كوفه لحظه لحظه تغییر می كنه
مهمون و از زندگیش سیر می كنه
خیلی از موهام سفید شد این روزا
نگرونی آدم و پیر می كنه
***
بعد از این دیگه منو سفیر نكن
دختراتو توی كوفه پیر نكن
حالا كه می خوای بیای، بیا ولی
زن و بچه تو دیگه اسیر نكن
***
واسه تو شب تا سحر در می زنم
وا نکردن در دیگر می زنم
دارم از دل نگرونى می میرم
خودم و این در و اون در می زنم
***
نیا گفتنم برا دخترته
گریه هام براى انگشترته
با سر شکسته سربسته می گم
اونکه دارى میاریش خواهرته
***
چه جورى به فکر جونت نباشم
یا که گریون جوونت نباشم
همه آماده کشتن تواند
چه جورى دل نگرونت نباشم
***
کوفه با حرمله بیعت می کنه
برا کشتن تو نیت می کنه
كوچه هاى تنگى که این جا داره
خیلی زینب و اذیت می كنه
- یکشنبه
- 4
- مهر
- 1395
- ساعت
- 16:59
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه