بند بندم همه چون برگ خزان می لرزد
کیست اینجا که دلم درد کشان می لرزد
بین این دشت پر از خار چو طفلان حرم
بیشتر قلبم از این لشگریان می لرزد
بار مگشا و مزن خیمه بدین جا که زمین
زیر سنگی شمشیر زنان می لرزد
خواهرت در غم این خاک چنین می سوزد
مادرت از غم این سوز چنان می لرزد
بس که بر چشم علمدار تو دارند نگاه
دخترت از نظر زخم زنان می لرزد
کیست آن مرد کمان دار که این سوی رباب
با تماشای همین تیر و کمان می لرزد
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 4
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:24
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه