هر چه از روز واقعه می رفت
دل عاشق به شور می افتاد
داشت کم کم غروب می آمد
داشت از عشق دور می افتاد
یک به یک جمع عاشقان را دید
که چـگونه پی لقــا رفتنـد
مثـل پروانـه ها، پرسـتوها
بهر دیــدار با خـــدا رفتند
با خودش زیر لب سخن می گفت:
خیمه ها خالی از دلاورهاست
نوبتـی هـم اگر حســـاب کند
نوبت انقــلاب خواهــرهـاست
در یـم عاشــقی شنــاور شد
دل خــود را به مـوج دریــــا زد
هر چه از عشق می رسد نیکوست
رفت مجنــون و رو به لیـلا زد
به کمر بست جوشـن خود را
مثل مـادر حماسـه بر پا کرد
رفت و استـاد در برابر شاه
با فغـان اســتغاثه بر پـا کرد؛
ای سلیمان به درگه کرمت
ســینـه ای پــر ز آه آوردم
گرچه مورم، به پیشگاه شما
بر ســر دوش، کــاه آوردم
ای که بر دیگـران نظــر داری
خاطرت هست خواهری داری؟
خاطرت هست کنج این خیمه
وارث آه مـــــادری داری ؟
پیش این چشم های خیره به ما
دوست دارم که رو سفید شوم
بنت و اُخـت شـهیدم و حالا
پیـش تو مــادر شـهید شوم
زِینِ أب هستم و جگر دارم
تا سـر جـان تو را هوا دارم
عاشقی را تمام خواهم کرد
جای یک تیغ، من دو تا دارم
این دو تا پیش کش که می بینی
هدیـه ی من بــه انقـلاب تـوأند
جای جــامه به تن کفـن کردند
تـا بـدانی در التهـــاب توأند
بهـر زینب اگـر پسر هستند
هر دو تا بهر تو سپر هستند
هر دو شاگرد درس عباسند
اهل رزمیدن و خطر هستند
لب خود تر کن و تماشا کن
رزم این بچـه شیــرهـایم را
پیششان یا علی بگو و ببین
غیــرت ایـن دلیـرهـایم را
دست رد کم بزن به سینۀ من
کاسه ی صبر من سرآمده است
رمز فتح دل تو دست من است
نوبت ذکر مـادر آمـده است...
دست رد می زنی به سینۀ من؟
سینه و میخ در که یادت هست!
قصد داری که بگذری از من؟
سیلی در گذر که یادت هست!
روضه خواند و گرفت حاجت خویش
وه که ایـن زن چـه بـاوری دارد
همه گفتند خوش به حال حسین!
چه وفـــادار خـواهـری دارد
...با همان اسم رمز یا زهرا
سوی جبهه شتاب می کردند
در دل بی قــرار مادرشــان
گوئیــا قنـد آب می کــردند
شاعر : مصطفی هاشمی نسب
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1395
- ساعت
- 4:13
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مصطفی هاشمی نسب
ارسال دیدگاه