من از ناسزا و جسارت پرم
من از دست این شامیا دلخورم
خدا شاهده
دیگه خستم از این جماعت بابا
چقد سخته رنج اسارت بابا
منو ببر
منو ببر که زحمت زینبم
منو ببر رسیده جون برلبم
منو ببر که دیگه تو دنیا معذبم
بابا حسین بابای غریبم 3
نمونده برا دخترت حوصله
از اون شب که جا موندم از قافله
خدا شاهده
همینکه بهم زجر ملعون رسید
موهای سرم رو گرفتو کشید
منو ببر
منو ببر پاهام پره تاوله
منو ببر همین برام معضله
منو ببر حدیث غم من مفصله
باباحسین بابای غریبم 3
هوای خرابه گرفت بوی سیب
اومد حضرت شاه شیب الخضیب
خدا شاهده
می گفتم میای این دم آخری
محاله بذارم که تنها بری
منو ببر
منو ببر درسته سنم کمه
منو ببر ببین که قدم خمه
منو ببر بدون تو مرگم مسلمه
باباحسین بابای غریبم 3
شاعر : اکبر فتاح زاده
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
اکبر فتاح زاده
ارسال دیدگاه