• دوشنبه 3 دی 03

 سید پوریا هاشمی

حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( میرسد نوبت خورشید شدن آهسته )

4791
13

میرسد نوبت خورشید شدن آهسته

سپر غربت خورشید شدن آهسته

نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته

قمر حضرت خورشید شدن آهسته

زودتر میرود آنکس که مهیا باشد

مرد آنست که با سن کم آقا باشد

آسمان چشم به این واقعه حیران دارد

باز انگار که دریا تب طوفان دارد

ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد

پسر شیر جمل عزم به میدان دارد

دل پریشان خزان بود بهارش آمد

دستخط پدرش بود بکارش آمد

میرود تا جگرش را به تماشا بکشد

بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..

تب مستی سرش را به تماشا بکشد

باز رزم پدرش را به تماشا بکشد

قصد کرده ست ببینند تجلایش را

ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..

خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش

انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش

گر گرفتند همه از شرر سوختنش

دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش

دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد

حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد

هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد

سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد

باز لرزید عطش تاب و توانش را برد

ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد

دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند

دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند

آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد

بی رمق بود ازین فاصله با سر افتاد

سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد

عمه میگفت بخود جان برادر افتاد

به زمین خورد به دور تن او جمع شدند

گرگها برسر پیراهن او جمع شدند

بدنش معبر سم ها شده، ای وای حسن

کمرش از دو جهت تا شده، ای وای حسن

چقدر خوش قد و بالا شده، ای وای حسن

پهلویش پهلوی زهرا شده، ای وای حسن

عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..

من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!

دست زیر بدنت تا ببرم میریزد

بدنت را که به هرجا ببرم میریزد

مطمئنا پسرم را ببرم میریزد

نبرم جسم تو را یا ببرم میریزد

خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم

وای از خجلت من پیش امانتهایم..

 

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 4:18
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران