ای حرمت خانۀ معمور دل
ای شجر عشق تو در طور دل
نجل علی درّ یتیم حسن
باب همه خلق زمین و ز من
همچو عمو ماه بنی هاشم
چشم و چراغ شهدا، قاسمی
زینب و عبّاس و حسین و حسن
روی دل آرای تو را بوسه زن
رشتۀ جان طرّه گیسوی تو
پنجۀ دل شانه کش موی تو
گرچه ندارند بزرگان همه
شرح ز فانی ز تو و فاطمه
دیده جهان بزم عروسی بسی
مثل تو داماد ندیده کسی
حجلۀ دامادی تو قتلگاه
ذکر خوش اهل حرم- آه آه
نای شب وصل تو آوای جنگ
نُقل عروسی تو باران سنگ
خلعت دامادی تو پیرهن
پیرهنی کآمده بر تن، کفن
شمع، شرار جگر خواهرت
عود، دل سوختۀ مادرت
ماه و شان گرد رخت فوج فوج
اشک بچشم همگان موج موج
پیکر صد چاک تو گلبرگ بود
تازه عروست ببرت مرگ بود
لیلۀ عاشور در آن شور حال
کرد ز تو عم گرامی سؤال
کی همه دم عاشق ایثار خون
شربت مرگ است بکام تو چون؟
غنچۀ لبهات پر از خنده شد
با سخن مرگ، دلت زنده شد
کی تو مرا چون پدر و من پسر
آینۀ مادر و جدّ و پدر
دادن جان گر بره دلبر است
از عسل ناب مرا خوشتر است
جام اگر جام شهادت بود
مرگ به از روز ولادت بود
بی تو حیاتم همه شرمندگی است
با تو مرا کشته شدن زندگی است
بود دل شب به سپهرت نگاه
تا که برآید ز افق صبحگاه
ظلمت شب کرد فرار از سپهر
بر سر میدان فلک تاخت مهر
صاعقۀ جنگ شرربار شد
نقش زمین قامت انصار شد
هاشمیان جمله بپا خواستند
در طلب وصل، خود آراستند
گشت تو را نوبت جانباختن
تیغ گرفتن علم افراختن
خون دل از دیده روان ساختی
خویش به پای عمو انداختی
کی به تو حاجات، مرادم بده
جان عمو اذن جهادم بده
با تواَم و از دو جهان فارغم
عاشقم و عاشقم و عاشقم
هر دو نگه بر رخ هم دوخـتید
هر دو به مظلومی هم سوختید
هر دو بریدید دل از بود و هست
هر دو گشودید به یکباره دست
هر دو ربودید ز سر هوش هم
هر دو فتادید در آغوش هم
هر دو به هم روی حسن یافتید
هر دو ز هم بوی حسن یافتید
بس که کشیدید ببر جان هم
اشک فشاندید بدامان هم
رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان
سوخت وجود از لب خاموشتان
دید عمو کاسۀ صبرت تهی
نیست تو را غیر شهادت رهی
دید اگر رخصت میدان دهد
در یتّیم حسنش جان دهد
ناله بر آورد بلند از نهاد
داد بسختی بتو اذن جهاد
دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت
شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت
ولوله ها در حرم انداختی
هستی خود باختی و تاختی
مهر رخت گشت ز دور آشکار
ماه رویت برد ز دشمن قرار
خصم در آن معرکه حیرت زده
گفت محمّد به مصاف آمده
این علی اکبر دیگر بود
یا که همان شخص پیمبر بود
همچو علی داده به ابرو گره
پیرهنش گشته به پیکر زره
بسته بخوناب جگر عین او
باز بود رشته نعلین او
حور، ملک یا که بشر، چیست این؟
ختم رسل یا که علی، کیست این؟
لب به رجز خوانی و تیغت بدست
کای سپه حق کش باطل پرست
ان تنکرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن
من گل گلزار بنی هاشمم
سبط نبی نجل علی قاسمم
خواست شود کار عدو یکسره
ریخت بهم میمنه و میسره
تو علی و کرب و بلا، خیبرت
ختم رسل گشت، تماشاگرت
تیغ کجت قامت دین راست کرد
آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد
شور شهادت بسرت گر نبود
زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود
قلب خود آماج بلا ساختی
تیغ فکندی سپر انداختی
دید عدو نیست زره بر تنت
پاره بدن کرد چو پیراهنت
جسم لطیف تو شد ای جان پاک
چون جگر پاک حسن چاک چاک
اجر حسن را به تو پرداختند
اسب بگلگون بدنت تاختند
دید تن پاک تو آزارها
کشته شدی کشه شدی بارها
قاتل جان تو نشد تیرها
سمّ ستوران شد و شمشیرها
نیزه و خنجر چه کند با دلت
گشت غریبی عمو قاتلت
کاش نمی دید عمو پیکرت
تا ببرد هدیه بَر مادرت
کاش نمی برد تنت کاین چنین
جان دهی و پای زنی بر زمین
دیده بروی عمو انداختی
صورت او دیدی و جان باختی
جان جهان سوخت ز شرح غمت
به که سخن ختم کند "میثمت
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 4:39
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه