• جمعه 2 آذر 03

 اسماعیل تقوایی

رقیه -( بیا عمه ی عزیزم من دیگه طاقت ندارم )

886
2

بیا عمه ی عزیزم، من دیگه طاقت ندارم
بابامو میخوام ببینم، سرمو رو پاش بذارم
یاد اون روزا بخیر که،بغلم می کرد باباجون
سرمو میذاش رو سینه، بوسه ها می کرد نثارم
عموعباسم کجا رفت، دل من هواشو کرده
منو میذایت روی دوشش،اون عموی باوقارم
همه دنیا مال من بود، با داداشم علی اکبر
همیشه هوامو داشت و،بودش آروم وقرارم
خدا گفته توی قرآن، یتیمو کنید نوازش
اما نه به ضرب سیلی، که منم به اون دچارم
توی خواب بابامو دیدم،شنیدش درد دلامو
گفت دیگه نگو رقیه،باباجون طاقت ندارم
تو طبق براش آوردن، سرخونی باباشو
وقتی دید گفت بابا جونم، عجب اومدی کنارم
باباجون پس بدنت کو چرالبهات پر خونه
بمیره برات رقیه،بسر اومد انتظارم
حالا که اومدی بابا دعا کن منم بمیرم
نمی خوام این زندگی رو،طاقت موندن ندارم
شاعر:اسماعیل تقوایی

  • سه شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 9:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران