ساربان ای ساربان
این کاروان آهسته ران
کاروانی از گلستان گل باغ نبی
در رکاب زینت دوش نبی
می بری با خود چرا
سوی صحرای بلا
پسر شیر خدا سرکاروان
همرهش دارد تمام خاندان
می بری با خود به دشت کربلا
می شود از پیکر او سر جدا
و برای یاریِ دین خدا
نه که یک سر، هیجده سر میشود از تن جدا
ساربان محمل مران
عطر یاس آید میان کاروان
آری یک یاس جوان
قد او گردیده چون رنگین کمان
چادر خاکیو او،گریه کنان
دست بر پهلو دوان
صورت نیلیو او، برسر زنان
وا حسینم نوحه دارد بر زبان
می کند همراهیِ این کاروان
ساربان آهسته ران
ساربان شش ماهه اصغر می بری
بر حسین سرباز آخر می بری
تک یلِ ام البنین
زادۀ حیدر امیرالمومنین
یار و علمدار حسین
سقای طفلان حسین
دختِ سه ساله می بری
غمدیده زینب می بری
قاسم عزیز مجتبی
مه پاره ای، جدش علیِ مرتضی
و آن علیِ اکبرش
آن نور چشم مادرش
قاریِ قران می بری
شبهه پیمبر می بری
ساربان آهسته تر
مادری با چشم تر
می کند همراهیِ این کاروان
ساربان آهسته ران
شاعر:؟؟؟
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:59
- نوشته شده توسط
- ماهان 92
یزدان