توی خرابه بی پناه
گوشه نشینْ دخترِ شاه
خیلی بلا کشیده و
توی دلش حسرت و آه
دخترکی که پُر بلاست
ذکرِ لباش بابا باباست
چشاش خیس و بارونیه
فقط میگه ؛ بابام کجاست؟
نور دو عینم بابا حسینم…
وقتی سر بابا رو دید
گریه اَمونش رو برید
آروم و بی رمق میگفت:
ای وای بابام شده شهید
( درد دل سوزناک حضرت
رقیه "سلام الله علیها"
در کنار رأس مطهر بابا ):
آیا تو بابای منی؟
پس چرا حرف نمیزنی؟
به من بگو ، بابا جونم:
مَنِ الَّذی اَیْتَمَنی؟
نور دو عینم بابا حسینم…
رنگ رخم بابا پَرید
قدم ز غم ببین خَمید
از بس بلا کشیده ام
جونم دیگه به لب رسید
ببین موهام شده سپید
رُقَیَتْ رو خارا دوید
یه عدّه بی حیای پست
بابا تو رو کردن شهید
نور دو عینم بابا حسینم…
اصغر و اکبرم چه شد
چادر و معجرم چه شد
عمو ابالفضلم کجاست
آب آور حرم چه شد
بابا منو با خود ببر
رسیدم منزل آخر
دیگه بُریدم باباجون
خوردم همش خونِ جگر
نور دو عینم بابا حسینم…
شاعر : افشین منصوری فر
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 20:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
افشین منصوری فر
ارسال دیدگاه