• دوشنبه 3 دی 03


منظو مه حدیث کسا -( داستانی از حدیثی دلنشین )

2221
1

نظم حدیث شریف کسا

داستانی از حدیثی دلنشین
راوی آن داستان عین الیقین
تشنه ی آب حیاتی گوش کن
ساغر بزم کسا را نوش کن
شد شروع قصه ی دل منزلش
آفتاب لایزال هم محفلش
مر کز پر گار خانه ، فاطمه
پنج تن،بر محورش الّاهمه
یک به یک باشد ستونش اولیا
چل چراغش شد بتول ِمصطفی
خانه همرنگ ِ گل نسرین زعشق
لحظه هایش از دعا شیرین زعشق
ماه و خورشید و ستاره بی گمان
دو ستان خانه و آن مردمان
با دو چشم فاطمه شب،همنشین
ظهر عاشق ،تشنه ی ماء معین
سوره ی والشمس ،ذکر آفتاب
با حسین و با حسن خندان ِ آب
جلو ه ای از عالم بالا یقین
جلوه گر گردیده بر روی زمین
خانه از لطف و صفا روحانیست
آیه ی تطهیر به آن ارزانیست
می شود ذکر حدیثش در کسا
می برد هر عاشقی را ما سوی
چون عنایت می کند حق بر زمین
اهل بیت عرش را اینجا ببین
اهل ِ عصمت اهل رحمت اهل جود
اجتماعی پنج ،از اهل سجود
قل هو الله احد شد ذکرشان
صبح و ساقی و سحرشد ،فکرشان
داخل آن خانه شرح ماجرا
"هل اتی" زیر عبای مصطفی
می شود یک روز مهمان ِ بهار
دختر ِگل های ناب ِگلعذار
آن نبی ّ مرسل ِصبح صفا
در نگاهش باز چشمان ِخدا
با سلامش صلح و آرامش دهد
شعله غم را زدل کاهش دهد
می نماید رخ به روی فاطمه
ای دلیل ِآفرینش بر همه
آن یمانی آن کسای با صفا
را بیاورنزد ِما ای مه لقا
لحظه ها ی ِعشق سر شار ِخدا
می رسد از راه جمال انبیا
می رسد اوَل کس آن جا با پسر
کثرت نور ووفا خیر البشر
آن که با آیینه ها پیوند داشت
یک جگر پر خون ز عهد ِبند داشت
بر مشامش بوی سرمد می رسد
بوی جدّش بوی احمد می رسد
تا حسن سوی کسا با عشق رفت
شعر تر در دفترم بی عرق رفت
ساعتی نگذشت بحر بی کران
جوهر قران حسین ،آب روان
آمد از شو ق ولی پُر شد دلم
با سلامش بوستان شد محملم
کربلادر کربلا با نام اوست
عاشقان را عاشقی از جام اوست
رفت سوی جدّخود آن کهکشان
لحظه ها سر شارِعشقنددر جهان
چشم ها از تشنگی سر شار ِ آب
می شوند با یاد نامش ناب ِ ناب
می رسد نو بت به الله یا علی
کی جدا از او شود والله علی!!!
قاب ِقرآن مر کز آیات ِ دین
شد علی مر تضی در ذات دین
چشم او روشن به زهرا می شود
در سرای دل چه غو غا می شود
یک سلام از عشق بین ِآن دوتا
باغ ِ ریحان می کند آن لحظه را...
تا که وارد در کسا آن یار شد
چشم مست ِمصطفی بیمار شد
زد شکوفه باغ ِ جان ِ مصطفی
در ملاقات ِ علی زیر کســــا
اجتماع ِ پنج تن کامل نشد
تا زمانی فاطمه واصل نشد
او نباشد می شود مجنون ،دل
لیلی باغ ولی کانون دل
او نباشد عشق پر پر می شود
چاه دل بی او پر اخگر می شود
اذن می خواهد دلیل ِ اولیا
تا شود کامل زاو بیت خدا
چشم در چشمش گذارد مصطفی
بی تو ناقص اهل بیت ِ کبریا
مصدر ذات ِ احد سکان عرش
از تو ثابت می شود ارکان ِعرش
بعد از آن جمع رسالت پا گرفت
افتخار ِ انبیا بالا گرفت
رو به سوی آسمان با دست راست
هر چه خوبی هرچه عشق از او بخواست
جان آن ها جان ِ من ای باراله!
دشمنم برآن که از آن ها رها
آیه ی تطهیرو نورتد هر کجا
هر پلیدی "رجس"از آن ها جدا
عشق شعله می کشد از آسمان
تا ببوسد خانه ی افلاکیان
از تمام آن همه لاهو تیان
اذن بر جبریل آید آن زمان
جوهر امکانیان فرمان دهد
تا بیایددر کسا رو ح روان
از سما تنهاست جبریل ِ امین
راز دار ِمصطفی روی زمین
می دهد روی سخن ذات مبین
قدسیان ،کروبیان ِراستین
خلق کردم این جهان و آن جهان
از برای فاطمه جانان ِ جان
"هُم اهلُ بیت ِالنبوّه:....فاطمه
محور هر دو جهان در خاتمه
هر کجا ذکر شریف این کسا
شد اجابت هر دعای بی ریا
می رساند عشق آنان را سلام
یک سلام جاودانه با دوام.....
دست ها شد از اجابت از یقین
پر شده است از رحمت للعالمین

شاعر : فاطمه خواجویی راد

  • چهارشنبه
  • 7
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 11:58
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران