سلام بابا، بالاخره، یادی ام از ما کردی
به دل من، افتاده بود، یه روزی بر میگردی
قهری بابا؟، حرفی بزن، با دخترت چه سردی
نه به اونکه، قصه میگفتی هر شب از حیدر و خیبر
نه به حالا، که ساکتی حرفی بزن سر مطهر
مَنِ الّذی أیتَمَنی بابا حسین ۲
لب تو زخمیه بذار، قصه ها رو من بگم
از اون شبی، که مادر و، دیدم با قامت خم
قصهء زجر، اینکه چرا، حجم موهام شده کم
اون لحظه ای، که زجر اومد، بابا نمیکنم فراموش
بوی تو رو، حس کرد از خون پای اسب، رفت مادر از هوش
مَنِ الّذی أیتَمَنی بابا حسین ۲
با اینکه بوده عمه جون، واسم همیشه همدم
از یه سؤالم همیشه، طفره میره میدونم
جواب این سؤال من، هنوزم مونده مبهم
مگه کوفه، دعوت نکرد، هممون و مهمونی بابا؟؟!!
چی شد میگن، رفتی خودت خونهء خولی تک و تنها؟
مَنِ الّذی أیتَمَنی بابا حسین ۲
شاعر : عبدالله باقری
- چهارشنبه
- 7
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه