• پنج شنبه 6 اردیبهشت 03


حضرت علی اصغر(ع) -( سرظهراست و انتهای نبرد )

1889
1

سرظهراست و انتهای نبرد

همه جاپرشده صدای نبرد

پدرت خسته از بلای نبرد

اصغرم حاضری برای نبرد؟

یار شش ماهه ی پدر، اصغر

آبروی مرا بخر اصغر

نذر ام البنین چهار قمر

سهم لیلی برادرت اکبر

زینب آورده بود هر دو پسر

نجمه هم داده پاره های جگر

نذرمن هم تویی، تو تاج سرم

همه ی هستی ام برو پسرم

ازکف و هلهله نترس برو

اینهمه ولوله! نترس برو

ازصف قافله نترس برو

مادر از حرمله نترس برو

تو نشانش بده علی هستی

باهمین سن کم یلی هستی

از می حیدری تو نوشیدی

مثل یک رود می خروشیدی

از دل گاهواره جوشیدی

گرچه بر تن زره نپوشیدی...

ازسه شعبه نترس مادرجان

ذکرحیدر بگو برو میدان

به دلم غم نشاندی اصغر من

به چه روزم کشاندی اصغر من

زود رفتی نماندی اصغر من

رجز گریه خواندی اصغر من

هق هقت مثل نغمه ی تکبیر

تو و یک جنگ تن به تن با تیر

دلهره دارد این دلم چه شده؟

می شود غصه قاتلم چه شده؟

به سرآمد تحملم چه شده؟

چه خبرشد؟ بگو! گلم چه شده؟

پدر پیر تو چرا برگشت؟

یک قدم آمده دو تا برگشت؟

پدرت دست و پاش می لرزد

بغض کرده صداش می لرزد

اشک بر گونه هاش می لرزد

چیست زیر عباش می لرزد؟

می کشد روی تو عبا چه کند؟

می رود پشت خیمه ها چه کند؟

گریه های مرا تو نشنیدی؟

تو که از مادرت نرنجیدی؟

پاشو اصغر بگو که بخشیدی!

تو چرا زیر خاک خوابیدی؟

ترسم از اینکه زیر و روت کنند

با سر نیزه جستجوت کنند

هستی مادر تو را بردند

زیور خواهر تو را بردند

آخرش پیکر تو را بردند

روی نیزه سر تو را بردند

باز هم مقصد عمو شده ای

روی نی هم قدِ عمو شده ای

 

شاعر : داود رحیمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 8:49
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران