شکر خدا زره زتنت در نیامده
با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده
میخواستم که باز ببوسم لبت ولی
دیدم که تیر از دهنت در نیامده
یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا
حتی ز عهده کفنت در نیامده
دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم
این چند نیزه از بدنت در نیامده
با یک فزع محاسن بابا خضاب شد
حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده
برخیز جانم آمده از گریه برلبم
مدیون گیسوی پریشان زینبم
شاعر : قاسم نعمتی
- جمعه
- 9
- مهر
- 1395
- ساعت
- 9:15
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه