ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش می افتد
دل شیدایی من پشت سرت می ریزد
رحم کن بر پدر محتضرت می میرد
آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد
پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد
جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد
تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند
خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد
به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد
خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد
وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین
گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد
چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند
آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد
صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر
دست و پا گر بزنی بال و پرت می ریزد
جسم تو مثل خبر در همه جا پخش شده
بخش بخش از سر نیزه خبرت می ریزد
خواستم در بغلم گیرمت اما دیدم
پاره پاره تن زیر و زبرت می ریزد
تکه تکه به عبا می برمت اما حیف
به تکانی بدن مختصرت می ریزد
شاعر : هادی ملک پور
- جمعه
- 9
- مهر
- 1395
- ساعت
- 9:32
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
هادی ملک پور
ارسال دیدگاه