ما هم پياله ايم به شرط سبوى اشک
هم ناله ايم لحظه ی هر گفتگوى اشک
نامى براى صورت عاشق نهاده اند
دولت سراى گريه ميان دو کوى اشک
تطهير دل به خون جگر مى کنم ولى
تطهير ديده مى کنم از هر وضوى اشک
فرياد الفراق شنيدم به گوش دل
از ناله ی شکسته و بى هاى و هوى اشک
بوى بهار مى وزد از دامن سحر
سجاده ام ببين شده خوشبو ز بوى اشک
خواهى اگر که خوب بخوانى دل مرا
بنشين شبى ز رسم وفا روبروى اشک
تير گناه عصمت آيينه ام شکست
سنگ گناه گشته چنان سد جوى اشک
يا سيدالبکا سرى هم به ما بزن
روى مرا بگير تو بر آبروى اشک
شاعر : قاسم نعمتی
- شنبه
- 10
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه