به هر زخم تنت تصویر لبخند خدا دیدم
خدا از من تو را می خواست من چشم از تو پوشیدم
چو دیدم وقت بی آبی عقیق از تشنگی کاهد
لبان تشنه ات را گه مکیدم، گاه بوسیدم
به خود گفتم که شاید چشم خود را بازبگشایی
به روی شسته از خونت، ز اشکم آب پاشیدم
نیازی نیست دیگر سر ببرند از تنم بابا
که با جان دادنت صد بار مرگ خویش را دیدم
تنم در خیمه بود و مرغ روحم با تو در میدان
تو دور مرگ گردیدی و من دور تو گردیدم
زبان سرخ خود را تا نهادی در دهان من
سراپا شعله سبزی شدم، بر خویش پیچیدم
تو جان کندی و دست و پا زدی و من نگه کردم
ز هر زخمت هزاران ناله نشنیده بشنیدم
تو آب از من طلب کردی و آبم کردی از خجلت
چو شمع سوخته، هم سوختم، هم اشک باریدم
تو را با فرق بشکسته، روی خونین و لب عطشان
چو معبودم پسندید این چنین من هم پسندیدم
اگر "میثم" ز سوز خویش دل ها را زدی آتش
من اول از شرار دل، به آهت شعله بخشیدم
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 5:29
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه