لب تشنه رفته آب به اینجا بیاورد
یک مشک از فرات تماشا بیاورد
ای نخلهای حوصله طاقت بیاورید
عباس رفته است که دریا بیاورد
با آب از لبان عطشناک غنچه گفت
شاید فرات را به تقلا بیاورد
عمه چقدر دیر…چه شد پس عمویمان؟
عمه چقدر صبر کنم تا بیاورد؟
ترسم که هیچوقت نیاید امیر عشق
خورشید سر به دامن صحرا بیاورد
ای باغبان مرثیه وقتی تو نیستی
داغ عطش چه بر سر گلها بیاورد
پاشیده ام نگاه به آنسوی نخلها
تا نکهتی از آن گل زیبا بیاورد
عباس دیر کرده مبادا که رفته است
اشک فرشتگان خدا را بیاورد
دیگر عطش نه…آب نمیخواهم عمه جان
عمه بگو …بگو کسی اورا بیاورد
اصغر صبور باش ومسوزان دل مرا
رفته عمو برای تو دریا بیاورد
شاعر : شبنم فرضی
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
شبنم فرضی
ارسال دیدگاه